من دل ندارم مثل تو باشم؛ تموم راهو تکروی کردی
شاید خودت رو برخلاف من، واسه چنین روزی قوی کردی
من فکر اینجاشو نمیکردم؛ که نصف راهو با تو باید بود
شاید که منظور تو از این عشق، یه چیز ساده در همین حد بود
منتظر بودم_علیرضا عصار
دوست ندارم طولانی بخوابم. نزدیک سه روز بود که گاهی در حد یک یا دو ساعت میخوابیدم. ولی ظهر دیروز نفهمیدم چطور خوابم برد و تا شب مثل سنگ افتاده بودم روی تخت. دوست ندارم طولانی بخوابم چون مغزم ریسِت میشه. چون همه تلاشهام برای باور به ادامهی حیات به باد میره. چون بعد هر خواب طولانی، شوریده و مضطر بیدار میشم و از مرور سریع و بیاختیار همهی اتفاقهای افتاده و نیفتاده تهوع میگیرم. طوری که انگار مواجههی اولمه. لحظه به لحظه و ساعت به ساعت، آجر های این دیوار رو دونه دونه روی هم نمیچینم که با یک خواب و بیداری کلّش بریزه و گذشته و حال و آینده به سمت منِ بیپناهِ بیدفاعِ پشت این سنگر فروریخته هجوم بیارن. من خستهام از تکرار؛ از اینکه هربار چشم باز میکنم، جای خالی میبینم و بوی هجرت میزنه زیر دماغم. من خستهام از تلاش برای زندگی در پیش رو».
مهرت به دل من میمونه. هرچند بیحاصل.
مثل لباسهایی که نمیپوشم ولی دور نمیندازم؛ مثل آهنگهایی که رد میکنم ولی پاک نمیکنم؛ مثل عکسهایی که دیگه نگاه نمیکنم؛ مثل گلدونهای چینی تزئینی یادگار دوست از دست رفتهم که از جعبه بیرون نمیان. مهرت به دل من میمونه چون من آدم دست کشیدن و رها کردن نبودهام هیچوقت.
من از تو دست نمیکشم چون مادر موسی نیستم؛ چون به من وحی نشده لاتخافی و لاتحزنی انّا رادّوه الیک». دل من صندوقیه که روی موج این رود شناوره و میدونم که اگر رهاش کنم، میره و برای همیشه از من دور میشه.
درباره این سایت